امید.

از امیلی دیکنسون:

 

امید چونان پرنده‌ایست
که در روح آشیان دارد
و آواز سر می دهد با نغمه‌ای بی‌کلام
و هرگز خاموشی نمی‌گزیند
و شیرین‌ترین آوایی‌ست که
در تندباد حوادث به گوش می‌رسد
و توفان باید بسی سهمناک باشد
تا بتواند این مرغک را
که بسیار قلب‌ها را گرمی بخشیده
از نفس بیندازد

من آنرا در سردترین سرزمین شنیده‌ام
و بر روی غریب‌ترین دریاها
با این حال؛ هرگز؛ در اوج تنگدستی
خرده‌نانی از من نخواسته است.

 

  امیلی الیزابت دیکنسون (به انگلیسی: Emily Elizabeth Dickinson) شاعر آمریکایی (۱۰ دسامبر ۱۸۳۰–۱۵می ۱۸۸۶) در شهر امهرست در ایالت ماساچوست آمریکا و در یک خانوادهٔ متشخص و اصیل به دنیا آمد، او بیشتر خلوت گزیده بود و زندگی در انزوا را ترجیح می‌داد. در دوران جوانی به مدت ۷ سال در آکادمی امهرست درس خواند و قبل از بازگشتش به شهر خود، مدت کوتاهی را نیز در یک مدرسه مذهبی گذراند. او به‌خاطر پوشیدن لباس سفید و عدم استقبال از مهمان در بین ساکنین معروف گشت، و بیشتر دوستی‌هایش از طریق نامه و مکاتبه بود. اگرچه او شاعر پرکاری بود ولی تعداد کمی از شعرهایش (نزدیک به ۱۸۰۰عدد) به چاپ رسید. آثاری که در زمان حیاتش به چاپ رسید دچار تغییر می‌گشتند تا با معیارهای متعارف شعری وقت مطابق شوند. شعرهای دیکنسون در زمان خود منحصربه‌فرد بودند، زیرا دارای خطوط کوتاه، عدم وجود عنوان در شعر و از قافیهٔ کج یا نیم‌قافیه برخوردار بودند که چیزی غیرمتعارف بود. بسیاری از شعرهای او درون‌مایهٔ مرگ و جاودانگی داشتند، که در نامه‌هایش نیز مشهود بود.

۲ دانه حرف ۲ قلب

کلمه‌ها

«کلمه‌ها مهمن. بی‌معنی نیستن. اگه بی‌معنی بودند، نمی‌تونستند باعث شروع انقلاب‌ها بشن و تاریخ رو تغییر بدن و چیزهایی نبودن که هرشب قبل خواب بهشون فکر می‌کنی. اگه فقط کلمه بودن که فقط به آهنگ‌ها گوش نمی‌دادیم، وقتی که بچه بودیم التماس نمی‌کردیم که بتونیم بخونیم. اگه فقط کلمه بودن، معنایی نداشتن و داستان‌هایی از زمانی که انسان‌ها نمی‌تونستن بنویسن وجود نداشت. ما یاد نمی‌گرفتیم که بنویسیم. اگه فقط کلمه بودن، مردم به‌خاطر اون‌ها عاشق نمی‌شدن، احساس بد پیدا نمی‌کردن، درد نمی‌کشیدن، درد کشیدنشون از بین نمی‌رفت. بیشتر وقت‌ها وارد رابطه نمی‌شدن.»

۱ دانه حرف ۲ قلب

خیال‌پرداز

در این بیغوله‌ها آدم‌های خیلی عجیبی زندگی می‌کنند. این‌ها خیال‌پردازند، بله، خیال‌پرداز. اگر این کلمه برایتان کافی نباشد و تعریف دقیق‌تری بخواهید می‌گویم که این‌ها آدم نیستند، بلکه موجوداتی هستند میان آدم و حیوان. این‌ها اغلب اوقات در جایی، در گوشه‌ای، کنج و کنارِ پنهانی می‌خزند، انگاری می‌خواهند خود را از روشنایی روز پنهان کنند. وقتی به این کنج دنجشان رسیدند همان جا می‌چسبند، مثل یک حلزون. دست‌کم از این حیث شباهت زیادی دارند به جانور جالبی که هم جانور است هم لانه‌ی جانور و اسمش لاک‌پشت است. حالا شما خیال می‌کنید چرا این قدر به این لاکشان دل بسته‌اند؟

۱ دانه حرف ۴ قلب
بالاخره یک‌روز از خواب بیدار می‌شوم و می‌بینم مرده‌ام، و درحالی‌که آفتاب بر پرده‌های اتاق کارم می‌رقصد و هنوز کسی از مرگم باخبر نشده، دست‌نوشته‌هایم از من می‌پرسند: ما چه خواهیم شد؟

- حسین رسول‌زاده
طراح اصلی قالب: عرفان .در بهار نوری‌ست